در خصوص اشتراکات ژنتیکی انسان با حیوانات و این که انتهای حلقه خلقت از جهت ژنتیکی انسان است شبهه ای وجود ندارد.
از طرفی اولین انسان چگونه میتوانست شکل گرفته باشد ؟
در اینجا سعی شده دانسته هایمان را در تکامل موجودات و آنچه از آن تا امروز بدست آورده ایم به همراه مقوله خلقت انسان در کتب الهی یکجا بررسی و داستان روزهای اول خلقت انسان را از آن استخراج نمائیم . آنچه از قرآن داریم مطابق معجزه الهی سندیت دارد . این در حالی است که آنچه به عنوان تورات در دست است ، نوشته و بازگوئی علمای یهود بعد از کوروش کبیر است. بنابراین تورات کنونی میتواند کتاب راهنما باشد ، اما مطالب آن لزوما عین واقعیت نیست .
طبیعی است که در همه موجودات یک جهش ژنتیکی باعث تفاوت فرزند با والدین شده باشد . در انسان نیز چنین بوده است . گونه قبل از انسان را دقیقا نمیشناسیم . آنچه مشخص است این است که سالیان دراز ، نئاندرتالها با انسانها در یک زمان زندگی میکرده اند و رقابت آنها با انسان در غذا ( یا امر دیگری ) باعث نابودی نئاندرتالها شده است. ( به گفته دانشمندان )
وقتی با تغییر ژنتیکی اولین انسان متولد شد با بقیه متفاوت بود.
شاید والدین او از این امر متعجب بودند . گر چه والدین اولین انسان از عقل انسانی خالی بودند ، اما خصلتهای حیوانی داشتند. بنابراین طبیعی است که از فرزند خود نگهداری کرده تا به حد رشد برسد. امروز نیز داستانهای زیادی داریم که فرزند انسانی که در حالت اضطرار از جمعیت انسانی جدا افتاده است ، توسط حیوانات پذیرفته شده و او را بزرگ کرده اند. این امر توسط میمونها- گرگ – سگ و بعضی از حیوانات دیگر گزارش شده است. بنابراین عجیب نیست که انسانهای نئاندرتال فرزند متفاوت خود را بزرگ نمایند. ( در زمان خردسالی این تفاوت حداقل بود )
اما حال انسان در روزهای نخست چگونه بوده است . در آن روزها هیچ غم و اندوهی نداشته و گویا در بهشت حرکت میکرده است. کم کم که خود را میشناخت ، کل نیروهای خود را درک میکرد و تشخیص میداد که آنها در اختیار او هستند و این تفاوت انسان با حیوان است . تشخیص داشتن اختیار و قوه عاقله . نیروهای محیط و درونی انسانی نیز فرشتگانی بودند که سر سجده و اطاعت پیش درگاه انسان گذاشته بودند .
مدتی انسان که از این به بعد آدم ع مینامیم به این نحو در بهشت وجود خود و جهان بیرون زندگی میکرد. سایر موجودات تا این زمان جزو حیوانات بودند . این موجودات نیز تابع آدم بودند . بدلیل این که آدم ع عالم به احوال ایشان بود ( او همه چیز را میدانست بعبارتی با توجه و تدبر در هر موضوعی به آن موارد عالم میشد ، درک میکرد ) همه حیوانات و حتی موجودات مطیع امر او بودند.
در خصوص تکلم آدم با خداوند : فطرت خدا دوستی و خدا طلبی و میل به عالم بالاتر در وجود همه موجودات هست . در آدم ع نیز کاملتر از سایرین بود. ضمن این که هیچ حجابی نیز در سر راه نبود. آنچه بر دل آدم میرسید ، گفتار حق بود بی واسطه و آنچه آدم با آن موجود عظمای عالم میگفت درخواست آدم بود از خداوند.
مدتی آدم در این مرحله در جهان میگشت و به تدریس فرشتگان مشغول بود. یعنی با تدبر در عالم وجود و عالم خارج علم الهی که در وجودش به ودیعه گذاشته شده بود نمایش پیدا میکرد و به علم خود در آن مورد خاص ( فرشتگی ) عالم میشد و در حد درک و فهم فرشته به آن قوه فرشتگی توجه میکرد . یعنی فیض حق را به آن فرشته میرساند . برای نزول جبرئیل و پیغام الهی نیز شواهدی موجود است .
قبل از آدم نیز این فیض حق باید به موجودات میرسید . این کار بدون وجود ظاهری آدم صورت میگرفت. وجود باطنی و حقیقی آدم ع که خارج از جهان مادی است از قبل وجود داشته و قبل از خلقت کلیه اجزای جهان ، فیاض الطاف الهی به سایرین و به مخلوقات بود. بعد از آن که خداوند اراده فرمود در زمین خلیفه داشته باشد. این امر بعد از خلقت آدم ع با استقرار آن عامل فیض الهی در روی زمین از طریق آدم ع ادامه یافت. در واقع آدم خلیفه خداوند بود .
این امر ادامه داشت تا زمانی که یکنواختی و روزمرگی وقایع برای آدم ع باعث خستگی و ملال گردید. در اینجا از حق تعالی درخواست همدم نمود. این امر ممکن است زبانی و یا قلبی بوده باشد . در آن روزگار فرقی نمیکند. زیرا فقط خداوند بود و آدم .
حوا نیز باید توسط امر مشابهی و تغییر ژنتیکی بوجود آمده باشد . این که با درخواست آدم تولد حوا شکل گرفته باشد و یا رسیدن حوا به آدم در آن زمان باشد هر دو ممکن است . میدانیم که برای خداوند زمان ما محدودیت نیست. بنابراین درخواست امروز ما را میتواند در دیروز و سالها پیش محقق نماید . بلکه در سالها پیش درخواست امروز ما را میداند.
چون درک عقل برای عالم بدون محدودیت زمان مشکل است ، شاید همه کس بلافاصله موضوع را درک ننمایند. اما این امری است که هیچ مخالفتی با تصمیم بشری و اختیار انسانی ندارد .
با برخورد دو موجود متفاوت از سایرین ، آدم و حوا با یکدیگر مجالست کرده و مفارقت داشتند . این امر ادامه پیدا کرد و آن دو به راحتی در بهشت خود ساکن بودند تا شیطان درون طغیان آغاز کرد . این امر نیز ظاهرا توسط حوا مطرح گردید و آدم ع مطابعت کرد.
نتیجه این مطابعت از شیطان شناخت عریانی خود و خجلت از حق بود . خداوند که همه چیز را میدانست . اما آنها خجلت خود را نمایش دادند . این شد که آن دو ناچار به مفارقت از یکدیگر شدند. از بهشت درونی خود خارج شدند و مدتها بصورت تنها و جدای از هم در عالم میگشتند .
این امر با بخشش و عنایت الهی و رسیدن آن دو با هم به انتها رسید. از این به بعد آنها صاحب فرزند گردیدند. نقل است که آنها دوقلو بدنیا آوردند. این اولین دوقلو که بزرگ شدند ، لازم بود ازدواج کنند. اما ازدواج خواهر و برادر در ادیان الهی ممنوع است .
اسلام راحتترین قوانین الهی را دارد . در سایر ادیان الهی سخت گیریهای بیشتری بر بندگان صورت میگرفت . نقل است به واسطه شفاعت رسول الله بر خداوند ، تمام آنچه در سایر ادیان و بر سایر امم حلال بوده بر امت اسلامی حلال باشد و قوانین اسلامی سهل ترین قوانین مذهبی است . از این رو اگر بر امت آدم ع ازدواج خواهر و بردار حلال بود ، باید شاهد میبودیم که در دین اسلام نیز این امر حلال باشد . اما چون در دین اسلام حلال نیست ، در نتیجه در سایر ادیان و بر سایر امم حتی امت آدم ع نیز حرام بوده است .
توضیح لفظ فرزند : فرزند در جایگاه های مختلف به دیگران اطلاق میشود.
اول کسی است که نسبت تولدی داشته باشد ، مانند فرزندان و نوادگان تا هر چه جلو روند.
دوم کسانی که در خدمت استاد درس تلمذ کنند.
سوم کسانی که از لحاظ معنوی در خدمت استاد الهی درس تلمذ کرده و تعهداتی داده باشند.
چهارم کسانی که در ذل عنایت دیگری زیست کنند. از مجموعه افراد یک خانه و روستا نسبت به صاحب خانه گرفته تا افرادی که در یک کشور زندگی میکنند نسبت به شخص سلطان.
تمام امت یک پیغمبر نسبت به آن پیغمبر ، حتی بعد از مرگ پیغمبر. مانند امت اسلامی که فرزندان معنوی رسول الله هستند.
در داستان آدم ع ( در تورات ) دو جفت خواهر و برادر داریم و مقرر شد که پسر و دختر از غیر خودی با هم ازدواج کنند. در اینجا برای این که معنای عدم ازدواج خواهر و برادر محقق شود ، باید یک جفت از ایشان فرزند جسمی غیر آدم ع باشند. یعنی احتمالا از نسل انسانهای نئاندرتال باید باشند.
نظر به این که در آن زمان ارتباط این دو گروه معمول بوده است . اشکالی ندارد اگر دو تن از انسانهای نئاندرتال به آدم ع ایمان آورده باشند.
آنها انسان نبودند ولی قابلیت جفتگیری و زادآوری با انسانها را داشتند.
در این بخش حسادت قابیل و قتل هابیل اتفاق می افتد . همچنین دستور آدم ع که با گروه قابیلیان ارتباط را قطع نمایند و مابقی داستان و ادامه نسل بشراتفاق افتاد .
منهای شاهنامه تصور بر این بود که سایر فرزندان آدم ع زاده شدند و با هم ازدواج کردند و جمعیت زیاد شد . همچنین میدانیم که در عهد آدم ع و جانشین او کشاورزی و آتش را برای مردم آورد.
اما با توجه به داستان شاهنامه در خلقت انسان که ناشی از کتاب مستقل اوستا و دین بهی است ( نسبت به کتب مذاهب موسوی و عیسوی و محمدی از نظر جغرافیایی جدا و با فاصله ) متوجه میشویم نتایج دانشمندان معاصر در مقوله تکامل و برخورد انسانها با انسانهای نئاندرتال و نابودی انسانهای نئاندرتال به چه گونه بوده است .
حال برای روشن شدن بیشتر داستان به شاهنامه مراجعه میکنیم .
در آغاز کتاب میفرماید : ( نقل از گنجور دات نت )
بخش ۸ - گفتار اندر فراهم آوردن کتاب
تو این را دروغ و فسانه مدان *** به رنگ فسون و بهانه مدان
ازو هر چه اندر خورد با خرد *** دگر بر ره رمز و معنی برد
یکی نامه بود از گه باستان *** فراوان بدو اندرون داستان
پراگنده در دست هر موبدی *** ازو بهرهای نزد هر بخردی
یکی پهلوان بود دهقان نژاد *** دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهندهٔ روزگار نخست *** گذشته سخنها همه باز جست
ز هر کشوری موبدی سالخورد *** بیاورد کاین نامه را یاد کرد
بپرسیدشان از کیان جهان *** وزان نامداران فرخ مهان
که گیتی به آغاز چون داشتند *** که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چه گونه سرآمد به نیک اختری *** برایشان همه روز کند آوری
بگفتند پیشش یکایک مهان *** سخنهای شاهان و گشت جهان
چو بشنید ازیشان سپهبد سخن *** یکی نامور نافه افکند بن
چنین یادگاری شد اندر جهان *** برو آفرین از کهان و مهان
خلاصه این که نامه ای از عهد باستان موجود بود که به صورت تکه تکه در نزد هر موبدی چیزی از آن موجود بود. یکنفر خرمند و دلیر این مجموعه را جمع آوری نمود و در نهایت بدست فردوسی رسید و تا امروز ماندگار شد. جمع آوری و نگهداری این مجموعه امر بسیار مهمی است که نه تنها فرزندان این آب و خاک بلکه جامعه بشری مدیون فردوسی است . اگر ایشان این کار را نمیکرد ممکن بود این مجموعه از بین میرفت.
اما ارزش این اوراق و داستانها کم از تورات نیست . نگاهی به شرح داستان خقلت آدم زیبا است .
بخش ۱
فردوسی » شاهنامه » کیومرث
سخن گوی دهقان چه گوید نخست *** که نامی بزرگی به گیتی که جست
که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد *** ندارد کس آن روزگاران به یاد
مگر کز پدر یاد دارد پسر *** بگوید ترا یک به یک در به در
که نام بزرگی که آورد پیش *** کرا بود از آن برتران پایه بیش
پژوهندهٔ نامهٔ باستان *** که از پهلوانان زند داستان
چنین گفت کآیین تخت و کلاه *** کیومرث آورد و او بود شاه
چو آمد به برج حمل آفتاب *** جهان گشت با فر و آیین و آب
بتابید ازآن سان ز برج بره *** که گیتی جوان گشت ازآن یکسره
کیومرث شد بر جهان کدخدای *** نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر بخت و تختش برآمد به کوه *** پلنگینه پوشید خود با گروه
ازو اندر آمد همی پرورش *** که پوشیدنی نو بد و نو خورش
به گیتی درون سال سی شاه بود *** به خوبی چو خورشید بر گاه بود
همی تافت زو فر شاهنشهی *** چو ماه دو هفته ز سرو سهی
دد و دام و هر جانور کش بدید *** ز گیتی به نزدیک او آرمید
دوتا میشدندی بر تخت او *** از آن بر شده فره و بخت او
به رسم نماز آمدندیش پیش *** وزو برگرفتند آیین خویش
پسر بد مراورا یکی خوبروی *** هنرمند و همچون پدر نامجوی
سیامک بدش نام و فرخنده بود *** کیومرث را دل بدو زنده بود
به جانش بر از مهر گریان بدی *** ز بیم جداییش بریان بدی
برآمد برین کار یک روزگار *** فروزنده شد دولت شهریار
به گیتی نبودش کسی دشمنا *** مگر بدکنش ریمن آهرمنا
به رشک اندر آهرمن بدسگال *** همی رای زد تا ببالید بال
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ *** دلاور شده با سپاه بزرگ
جهان شد برآن دیوبچه سیاه *** ز بخت سیامک وزآن پایگاه
سپه کرد و نزدیک او راه جست *** همی تخت و دیهیم کی شاه جست
همی گفت با هر کسی رای خویش *** جهان کرد یکسر پرآوای خویش
کیومرث زین خودکی آگاه بود *** که تخت مهی را جز او شاه بود
یکایک بیامد خجسته سروش *** بسان پری پلنگینه پوش
بگفتش ورا زین سخن دربهدر *** که دشمن چه سازد همی با پدر
سخن چون به گوش سیامک رسید *** ز کردار بدخواه دیو پلید
دل شاه بچه برآمد به جوش *** سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
بپوشید تن را به چرم پلنگ *** که جوشن نبود و نه آیین جنگ
پذیره شدش دیو را جنگجوی *** سپه را چو روی اندر آمد به روی
سیامک بیامد برهنه تنا *** برآویخت با پور آهرمنا
بزد چنگ وارونه دیو سیاه *** دوتا اندر آورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک *** به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو *** تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه *** ز تیمار گیتی برو شد سیاه
فرود آمد از تخت ویله کنان *** زنان بر سر و موی و رخ را کنان
دو رخساره پر خون و دل سوگوار *** دو دیده پر از نم چو ابر بهار
خروشی برآمد ز لشکر به زار *** کشیدند صف بر در شهریار
همه جامهها کرده پیروزه رنگ *** دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه *** برفتند ویله کنان سوی کوه
برفتند با سوگواری و درد *** ز درگاه کی شاه برخاست گرد
نشستند سالی چنین سوگوار *** پیام آمد از داور کردگار
درود آوریدش خجسته سروش *** کزین بیش مخروش و بازآر هوش
سپه ساز و برکش به فرمان من *** برآور یکی گرد از آن انجمن
از آن بد کنش دیو روی زمین *** بپرداز و پردخته کن دل ز کین
کی نامور سر سوی آسمان *** برآورد و بدخواست بر بدگمان
بر آن برترین نام یزدانش را *** بخواند و بپالود مژگانش را
وزان پس به کین سیامک شتافت *** شب و روز آرام و خفتن نیافت
خلاصه داستان
داستانسرا اینگونه نقل کرده است که برای اولین بار چه کسی تاج بر سر گذاشت ؟ کسی این را به یاد ندارد مگر آنکه پسر از پدر شنیده باشد و فرزند از پدر داستان نقل نماید. این فرزند است که از پدر در زمان باستان داستان نقل میکند . ( یعنی فرزند معنوی است ، در غیر اینصورت فرزندان جسمی بعد از چند نسل اسامی را گم کرده و وقایع را اشتباه میکنند )
اولین پادشاه کیومرث نام داشت . این نام چون بقیه داستان را بشنویم معادل آدم ع است . هیچ اشکال ندارد که اسمی قدیمی در جای جای عالم با لحجه ها وزبانهای مختلف به طرز متفاوت تلفظ گردد. تلفظ اسم سیروس یونانی که معادل کوروش است فقط دو هزار سال پیش بوده است . بنابراین اسامی قدیمی تر طبیعی است که با تفاوت در مکانهای مختلف بیان گردد.
برج حمل یا فروردین ، اولین ماه و فصل است . یعنی شروع داستان مورد نظر. در این زمان که جهان زنده میشود ، کیومرث بر جهان سلطان شد.
پوشش او لباس پوست پلنگ بود و بر گروه خود در منطقه کوهستانی سی سال پادشاهی کرد. لباس از او شروع شد و خورش و غذهای جدید را او مرسوم نمود.
دد و دام و هر جانوری که او را میدید، در جهان نزد او سر فرود می آورد و اطاعت مینمود! حیوانات به " رسم نماز و نیایش " پیش او می آمدند !
این یعنی سجده کلیه موجودات بر کیومرث یا آدم ع . از هر موجودی دوتا ( یک جفت ) بر تخت او گرد آمده و بر فر و شکوه تخت او می افزودند .
کیومرث یک فرزند پسر داشت به نام سیامک که مورد توجه پدر بود.او همواره بیم جدایی فرزند را داشت ، اتفاقی که بالاخره روزی رخ داد .
بجز اهریمن بد اندیش در جهان هیچ دشمنی نداشتند . این اهریمن یک فرزندی داشت.( کسی که مطابعت اهریمن کند فرزند او است ) این فرزند اهریمن سپاه بزرگی داشت که به نزدیک سیامک آورد و از فر و جلال سیامک بسیار ناراحت بود و جهان برایش تیره و تار گشته بود.
این گروه لشگریان به نزد کیومرث آمدند و سر به اطاعت بر زمین زدند. ( مانند سایر موجودات )
اماهدف این گروه آن بود که تکیه بر جایگاه کیومرث زنند. این معنا را که سیامک شنید ( درک نمود ) لباس جنگی پوشید ، گر چه رسم جنگ نبود ، اما چرم پوست پلنگ در بر کرد و با سپاه ( نیرو و آنچه در توان داشت )به مصاف فرزند اهریمن رفت . در نهایت بصورت برهنه با فرزند اهریمن نبرد کرد و فرزند اهریمن با چنگ پهلوی سیامک را شکافت و تن شاهزاده را به خاک انداخت .بدین وسیله سیامک از دنیا رفت .
چون خبر مرگ فرزند به کیومرث رسید از تخت پایین آمد و مویه کنان و در حال گریه بر سر روی میکوفت.
در اینجا صحبت از لشگر میکند که در آینده نوع موجودات لشگر مشخص میشود . تا اینجا حیوانات به درگاه کیومرث آمده بودند و سر مطابعت داشتند.
انواع پرندگان و حیوانات شکاری و حیوانات علفخوار بسمت کوه رفتند و یکسال عذاداری کردند.
سپس جبرئیل سلام و تهیت الهی را به کیومرث ابلاغ کرد( سروش همان جبرئیل است ) و گفت بیش از این عذاداری نکن و به تدبیر بپرداز. جبرئیل گفت لشگری را آماده کن و تحت فرمان من ( جبرئیل ) به لشگر دیو بپرداز. همچنین دلت را از کینه خالی کن . سپس کیومرث سر به آسمان برآورد و برای قوم بد ، بدی خواست . به اسم اعظم خداوند را خواند و اشک از چشمانش روان شد . از آن به بعد شب و روز آرام نداشت و برای انتقام مرگ سیامک فعالیت میکرد.
فردوسی » شاهنامه » کیومرث
خجسته سیامک یکی پور داشت *** که نزد نیا جاه دستور داشت
گرانمایه را نام هوشنگ بود *** تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
به نزد نیا یادگار پدر *** نیا پروریده مراو را به بر
نیایش به جای پسر داشتی *** جز او بر کسی چشم نگماشتی
چو بنهاد دل کینه و جنگ را *** بخواند آن گرانمایه هوشنگ را
همه گفتنیها بدو بازگفت *** همه رازها بر گشاد از نهفت
که من لشکری کرد خواهم همی *** خروشی برآورد خواهم همی
ترا بود باید همی پیشرو *** که من رفتنیام تو سالار نو
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر *** ز درندگان گرگ و ببر دلیر
سپاهی دد و دام و مرغ و پری *** سپهدار پرکین و کندآوری
پس پشت لشکر کیومرث شاه *** نبیره به پیش اندرون با سپاه
بیامد سیه دیو با ترس و باک *** همی به آسمان بر پراگند خاک
ز هرای درندگان چنگ دیو *** شده سست از خشم کیهان خدیو
به هم برشکستند هردو گروه *** شدند از دد و دام دیوان ستوه
بیازید هوشنگ چون شیر چنگ *** جهان کرد بر دیو نستوه تنگ
کشیدش سراپای یکسر دوال *** سپهبد برید آن سر بیهمال
به پای اندر افگند و بسپرد خوار *** دریده برو چرم و برگشته کار
چو آمد مر آن کینه را خواستار *** سرآمد کیومرث را روزگار
برفت و جهان مردری ماند ازوی *** نگر تا کرا نزد او آبروی
جهان فریبنده را گرد کرد *** ره سود بنمود و خود مایه خورد
جهان سربهسر چو فسانست و بس *** نماند بد و نیک بر هیچکس
سیامک فرزندی داشت که نزد پدر بزرگ جایگاه ویژه ای داشت و نام او هوشنگ بود . پدر بزرگ، هوشنگ را تربیت نموده و نوه جای فرزند را برای او گرفته بود.
از زمانی که کیومرث تصمیم به جنگ گرفت هوشنگ را نزد خود خواند و همه اسرار و گفتنیها را به او بیان داشت .
به او گفت من لشگری را تجهیز خواهم کرد و تو باید پیشرو و فرمانده این لشگر باشی زیرا از عمر من چیزی باقی نمانده و فرمانده لشگریان تو خواهی بود.
لشگری از انواع حیوانات درنده از ببر و گرگ و شیر و پلنگ تدارک دید.
سردار این لشگر شامل انواع پرندگان و چرندگان و درندگان، نوه کیومرث بود.
لشگر دیوان ( انسانهای نئاندرتال بد کردار)با ترس وارد میدان شدند و از کثرت ایشان خاک به آسمان رفت . آنها با لشگر حیوانات درگیر شدند.
هوشنگ بر قاتل دست یافت و سر از تن او جدا نمود و بر زمین انداخت و او را خوار نمود.
چون خواست کیومرث که از بین رفتن دیوان و قاتلین فرزند بود محقق شد ، عمر او به سر آمد و او از دنیا رفت . هوشنگ نیز چهل سال سلطنت کرد .
در ادامه داستان شاهنامه توضیح استخراج آهن و کشف سنگ چخماق و رام کردن حیوانات خانگی و ساخت آبراه برای کشاورزی و استفاده از پوست حیوانات برای پوشش خلق را تعیین نمود.
آنچه از سرگذشت هوشنگ ذکر شده در تاریخ بشر ، خیلی بیشتر از چهل سال را در بر میگیرد . در واقع معنای این چهل سال ، سال شمسی نبوده . چهل عدد کامل و زیاد است ( هفت و اعداد دیگری نیز کامل هستند ) یعنی به میزان کافی و کامل عمر کرد تا کارهای ذکر شده به سرانجام برسد .
از اینجا سی سال حکومت کیومرث نیز مشخص میشود که بیش از سی سال شمسی بوده است .در تاریخ طبیعی از زمانی که به تدریج نئاندرتال ها از بی رفتند سخن رفته است . چیزی حدود هزار سال. همچنین انسان گونه هایی که در جزایر اندونزی بودند توسط مارمولکهای بزرگ خورده میشدند ( و نسل ایشان از بین رفت ) این نشان میدهد که این موجودات دوپا تا مدتی در جهان گسترده شدند . سپس از یک زمان مشخص توسط حیوانات به ایشان حمله شد و نابود گردیدند. در صفحات بعد شاهنامه سخن از دیو وجود دارد . بررسی زمان پایان دیوها ( انسانهای نئاندرتال ) و مطابقت با آخرین پادشاه شاهنامه که در آن دیو مطرح گردیده میتواند مبناهای تاریخی واقعی باشد . معنای دیو یکی انسانهای نئاندرتال است و دیگری پیروان اهریمن یا شیطان . متخصصین امر باید این تفاوت را تشخیص داده و معین نمایند.
همچنین زمانهای قید شده در شاهنامه جنبه سوری داشته و این سالها بر مبنای سال شمسی نیست . این سالها مشابه هفت روزه ساختن جهان میباشد که منظور مرحله است . در خصوص عمر زیاد انسانها نیز مشکلی نیست . میدانیم که طوفان نوح در سن 900 سالگی ایشان رخ داده است . این که عمر انسان در طی سالیان کاهش یافته مسلم است . دلایل این امر قابل حدس زدن است اما محققین باید این امر را بررسی کنند . تا همین چند صد سال گذشته ، افرادی که بالای 100 و تا 200 سال داشتند در همه جای جهان مشاهده میشدند . از طرفی بدلیل مشکلات بهداشتی و از بین رفتن اطفال ، میانگین عمر انسانها خیلی کمتر از امروز بوده است .
بررسی کامل شاهنامه از دید خلقت انسان نیازمند تحقیق اساتید شاهنامه شناس است . تسلط بر ادبیات شاهنامه و عالم بودن به وقایع طبیعی به نحوی که بتوان مطابقت وقایع را با اتفاقات کشف شده انجام داد ، کاری است بین رشته ای. این امر در سایر علوم انجام شده و تخصصهای بین رشته ای دستاوردهای خوبی برای بشر داشته اند.
کشف و توضیح این وقایع برای همه انسانها بخصوص پیروان ادیان چهارگانه ( زرتشتی – یهودی – مسیحی – اسلامی ) بسیار جذاب و عبرت آموز است . جا دارد در این خصوص متخصصان امر تحقیقات لازم را به انجام برسانند.