راه کار ساده است . اگر سفید و قرمز ممنوع است . زرد کم رنگ و صورتی پر رنگ ممنوع نیست ؟
مردم می توانند انواع رنگها را برای این پرچم متصور شوند و از آن استفاده کنند . همه این ترکیبها را هم دولت نمی تواند ممنوع کند .
پاره ای از نکات جالب و یا تحقیقات شخصی من در عالم مجازی Some interesting research on my own or in a virtual world
از این زمان بحث های زیادی در خانه شاهزاده برگزار می شد . در زمانی که پدر پسر خانواده دختر را منتظر می گذاشت ، گاهی شاهزاده می آمد و اذعان می کرد که در خصوص ازدواج او صحبت کنند تا زودتر به نتیجه برسند . از این رو به اختصار می گفت " داستان خر را بگوئید " این جمله مثلی است از داستان قدیمی در آن ولایت.
سلطان پیشنهادات جدید و جایگزین میداد که به جای فلان چیز ، چیز دیگری بدهند . از این رو رفت و آمد واسطه ها بین دو شهر زیاد بود .
دو ماه گذشت . شرایط پذیرفته شد تاریخ مراسم مشخص شد . هدایای اولیه تقدیم عروس گردید و مواردی که نیاز به خرید مشترک داشت در شهر دختر آغاز شد .
"""""""""""پی نوشت "داستان خر را بگید " کشاورزی بود که با زن و پیر خود در آن سرزمین زندگی می کرد . یک روز صبح زود مادر پسر رو به پدر کرد و گفت خوب است این خر را که داریم بفروشیم و با پولش برای پسر مان عروسی بگیریم . پسر که بیدار بود و خود را به خواب زده بود . گوشش تیز شد . زن و شوهر از کشاورزی و آب و زمین و محصول سخن می گفتند و کم کم وقت بیرون رفتن و سر زمین کشاورزی می رسید .
در این زمان پسر از زیر لحاف گفت : حرف خر را بزنید " داستان خر رو بگید "
این شد که این جمله در آن ولایت ضرب المثل شد """""""
پس از خرید هدایا مراسم باشکوهی برگزار گردید . میهمانان زیادی از دو شهر امده بودند و مجالس مجزای زنانه و مردانه برگزار بود . در بخش زنانه ، رقص و آواز جریان داشت و در بخش مردانه در حضور روحانی شهر سکوت بر قرار بود .
تا اینکه از داماد خواسته شد به بخش زنانه رفته و زنها حجاب گرفتند و روحانی وکالت خواست و وکالت گرفت و خطبه خوانده شد .
در انتهای شب شاهزاده و هیئت همراه به مهمان سرای سلطانی رفته و عروس و خانواده به اندرونی رفتند .
زمان خداحافظی – عروس و داماد لحظاتی را نزدیک هم گذراندند . هر دو فکر می کردند که حالا زوج هستند . اما الان وقت جدا شدن است . این بود که این جدا شدن برای هر دو سخت بود .
روز بعد داماد و هیئت همراه به شهر خود بازگشتند .
----
در هنگام اولین برخورد و عاشق شدن پسر بر دختر آن دو به گوشه ای رفتند و با یکدیگر صحبتی کردند .
دختر با حیا بود و سر به زیر انداخته بود . صحبتهای رد و بدل شده شامل دانش طرفین و اینکه چه رفتاری را از همسر خود انتظار دارند بود . هر دو بی تجربه و به این مقوله فکر نکرده - مواردی مطرح شد و هر دو منطبق با خواست دیگری بودند .
عشق چیزی است که اتصال را از جای دیگر رقم می زند . سخن ها و قضاوت ها بهانه اند .
در word نگاه کردم کل فصل اول 1084 کلمه شده است .
از 6000 تا 8000 کلمه برای 20 صفحه قطع وزیری داستان
مورد نیاز است .
باید موضوع را بسط داد مثلا بخش پیدا کردن دختر و خواستگاری از سایر دختران
حالا ببینم بسط دادن داستان توسط خانم پروین ساکن آمریکا به کجا می رسد تا به بسط داستان بپردازم
زمانی که وزیر برای صحبت جدی به حضور سلطان رسید ، سلطان و مشاوران او حضور داشتند . هر یک برای دختر چیزی طلب می کردند . این کار را برای خوشامد سلطان انجام میدادند . جمع موارد مطروحه زیاد بود ، هر یک داستانی از ازدواجی مشابه را مطرح می کردند که فلان طور بود و فلان میزان هدیه و غیره و غیره
وزیر به سلطان گفت ، از توضیحات حضار استفاده کرده ایم . اگر کسی می خواهد چیزی اضافه کند بگوید و چون همه حضار سخن خود را گفته بودند ، کسی چیزی اضافه نکرد . آنگاه وزیر گفت خوب است من و شما به صورت خصوصی به جزئیات بپردازیم .
سلطان سخن وزیر را پسندید و قرار فردا را گذاشتند .
زمانی که فردا وزیر و شاهزاده به دیدار سلطان شتافتند ، دیدند عالم روحانی شهرشان نیز حاضر است . خلاصه بعد از تعارفات معمول و گفتن اخبار و احادیث ، مقرر شد
جشن مختصری در همین شهر برگزار گردد ، در این جشن برای محرمیت خظبه ای را روحانی شهر خواهد خواند . سپس برای بردن عروس به شهر داماد ، جشن مفصلی در شهر داماد برگزار خواهد شد .
هدایا و مهریه مورد نظر هم مشخص شد در اینجا وزیر اجازه خواست با پدر پسر مشورت نماید چون مهریه و هدایا را زیاد می دانست .
روحانی شهر هم گفت ، شرایط این دختر چنین است . اگر می خواهید بسم الله و گر نه خدا نگهدار .
بدین ترتیب وزیر و هیئت همراه به شهر خودشان بازگشتند. هنگام خروج ، روحانی از شاهزاد پرسید که آیا دختر را می خواهی
پسر گفت بلی ف روحانی گفت نگران نباشید درست خواهد شد .
این شد که وقتی به شهر خود بازگشتند سلطان نظر وزیر را پسندید و شرایط را سنگین ارزیابی نمود. اما شاهزاده ما عاشق دختر شده بود .
چهارچوب داستان شاهدخت و شاهزاده
مقدمه (دو تا سلطان بودند که فرزندان آنها همدیگر را دیدند ) شرح خانواده و کشور آنها بهتر است هر یک حاکم یک شهر باشند . ایران قدیم
فصل اول گشتن دنبال دختر تا تائید دختر مورد نظر و جشن نامزدی
فصل دوم دوران نامزدی و مسائل و مشکلات این دوران و جشن ازدواج
دوران اول زندگی تولد فرزندان اول و دوم (رفع رودربایستی و شروع نمایش خود بدون تعارف به یکدیگر)
دوران دوم زندگی رشد فرزندان – تفکر طلاق و ... ( تصور امکان اصلاح طرفین تا رسیدن به این که کسی تغییر نمی کند . همه اش همین است . نتیجه تصمیم به طلاق )
دوران سوم زندگی قبول واقعیت . ( قبول یکدیگر همینطور که هستند – تا شروع دوران یائسگی و دفع کردن مرد توسط زن و مشکلات این دوره ) مشکلات بلوغ فرزندان و ازدواج فرزندان
ادامه زندگی ( پیگیر زندگی فرزندان شدن تا حد مزاحمت و تکرار اشتباهات در زندگی دختر و پسر خانواده ، در حال تاهل – تا مرگ یکی از قهرمانان داستان )
زندگی تنهای فرد باقی مانده ( دو فصل – زن باقی مانده – مرد باقی مانده )
پایان
هدف شرح مشکلات زندگی است . برای افرادی که می خواهند ازدواج کنند . بدانند جفت آنها چگونه فکر می کند ( روش تفکر نر و ماده متفاوت است ) با چه دست مشکلاتی مواجه می شوند . گاهی اتفاقات دست هیچ یک نیست .مقصر در مواردی وجود ندارد و اکثر موارد هر دو طرف مقصر هستند و ....
این دوره زمانه جوانها
کتاب با صفحات زیاد را نمی خوانند
خوبه تعداد صفحات را کم در نظر بگیریم
مثلا یک سقف حدود 100 صفحه را داشته باشیم
یک ایرانی ساکن آمریکا ابراز علاقه کرد که در نوشتن داستان من همکاری کند .
ببینم چه می شود