دنیای آدمها صفر و صد نیست. هیچکس کاملا تنها نیست و همینطور هیچکس همیشه با یار نیست.
داستان نزدیکی صفر و صد مشخص است.
یا یکی تنها است, یا نه .
اما اون وسطا یه داستانی دیگه داره.
جایی که همیشه یه چیزی را برا یه نفر خالی میزاری ... و خالی میمونه.
این صندلی خالی صاحاب دار یه داستان دیگه است.
طبق معمول از صبح شروع میشه
بیدار که میشی, یه جای خالی داری کنارت. جاش خالیه, اما هنوز گرمه ...
میری برا صبحونه جای استکانش هست, اما خودش نیست. تنها چای میریزی و ... دیگه یادت نمیاد چطوری با هم صبحونه میخوردین , بی خیال
تنها لباس میپوشی, کسی نیست بگه شونه یادت نره, یقت رو درست کن , این شلوار به اون پیرهن نمیخوره, آهای دیرت شد , بجنب ...
از کار که برمیگردی کسی نیست, که هست , اما نیست. به خونه خالی سلام میکنی , یعنی اومدم ...
یه جور تنهایی خاصیه, تنهایی که هست و نیست.
بقیه وقتا و دقیقه ها هم همینطوره
یعنی هست
و نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر