خارجی ها در مواجهه با مردم ایران به این نتیجه میرسند که ما مردمی هستیم که سخت میتوان آنها را شناخت و آنها را درک نمود . اما چرا ؟ آیا این خوب است یا بد ؟
ابتدا معنای سختی را ببینیم چیست . این باز میگردد به تفاوت فکر کردن مردم ایران در مقایسه با مردم سایر سرزمینها . اصولا ایران در میان جهان است . تمام راه شرق به غرب و شمال به جنوب از سرزمین ما میگذرد . بنابراین فرهنگ ما در مواجهه با فرهنگهای دیگر ( بیش از هر جای دیگر دنیا ) قرار گرفته است . از سوی دیگر نه فقط توسط قوای خارجی بارها کشور ما تصرف شده ، بلکه حاکمان محلی نیز بارها شهرها و روستاهای ما را متصرف شده اند . بنابراین برای زنده ماندن در این درگیری ها نوع نگرش و تفکر و رفتار ما با یکدیگر به نوعی شکل گرفته که توان تشخیص دوست از دشمن را داشته باشیم . اصولا اگر کسی این توان را نداشت ، نابود میشد . در طی هزاران سال قبل از هر گونه ارتباطی با دیگران ما ارزیابی میکنیم که این فرد خودی است یا نیست . نقش من در مقابل او بالا دست است یا زیر دست . چه میزان از حقیقت را به او بگویم و خیلی موارد دیگر ....
در واقع به قدری در این کار متبحر شده ایم که به آن فکر نمیکنیم ، اما در ذهن ما این فرآیند انجام میشود . این نوع تفکر را از خانواده و بعد از آن اجتماع ( مدرسه - محیط کاری و غیره ) آموزش دیده ایم و به عنوان جزئی از مربی کل به دیگران آموخته ایم .
دیگران اینطور نیستند . آنها ساده تر هستند ، زیرا لازم نبوده طی هزاران سال اینگونه بیندیشند . مردم ساده آنها نابود نشده اند . برای همین درک ما برای آنها سخت است .
از سوی دیگر این امر نه خوب است و نه بد . بستگی دارد از آن چگونه استفاده کنیم . این قوت و قدرت مثل چراغی است که اگر برای دزدی از آن استفاه شود خوب نیست . اما از چراغ هزاران استفاده خوب نیز میتوان کرد .
جا دارد قدر داشته های خود را بدانیم و از آن استفاده های خوب بکنیم .