مغز مرکز عقل و دل را مرکز احساسات و محبت گفته اند .
یک تعادلی بین عقل و احساسات لازم است وجود داشته باشد . افراد مختلف
دارای سطح مختلف عقلی و احساسی هستند . اگر مبنا را عقل و کارکرد آن در
عالم بیرون بدانیم ، زمانی تعادل در بدن رخ خواهد داد که احساسات نیز به
همان نسبت در شخص وجود داشته و در عالم بیرون نمود پیدا کند .
تصور احساس دوست داشتن خلق و بشریت و ( مثلا ) کمک به گرسنگان جهان –
بدون داشتن منافع دنیوی ( مشهور شدن و غیره ) را در نظر بگیریم . باید
عقل نیز در این امر به همان اندازه بزرگ وجود داشته بادشد . یعنی بتواند
تدبر در عالم بزرگ برای نجات گرسنگان جهان نماید و غیره . ( جهانی
بیندیشد ، راه کار جهانی بیابد و ... )
معمولا این دو در تعادل نیستند و یکی نسبت به دیگری غالب است . از این
امر مشکلات روحی و اجتماعی ( خانوادگی و بیشتر ) بروز خواهد نمود .
خیلی مهم است که برای این بیماران ، تشخیص داده شود کدام یک ناقص است و
کدام یک پیشرو است . طبیعی است که کنترل پیشرو ( گر چه راحتتر است ، اما
جواب نیست ) باید آن که ضعیف تر است تقویت گردد تا تعادل در شخص ( و حتی
در اجتماع ، از خانواده تا جامعه جهانی ) برقرار گردد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر