قرار نیست ما خدا شویم . قرار است متصف به صفات خداوند شویم.
منتهای آرزوی سالک فنا است. یعنی دیگر نبودن . خوب وقتی ما نبودیم , که خواهد بود ؟ او .
چو تو بیرون روی او اندر آید ,,,,, به تو بی تو جمال خود نماید !
ما را آفرید برای بندگی , بنده بودن و بندگی کردن غایت آرزوی سالک است. بنده خوب , هر چه گفتند در دل عرض میکند " چشم " بنده را با خواست کار نیست . خواستن از او است . نه که خواستن که فرعی از بودن است نقش ببازد , نه .
یک خواستن قویتر پیدا میشود , نمود پیدا می کند . این که خواست او مقدم است. لذت بخش است. فقط آنکه چشیده باشد , میداند .
با رسیدن فنا , این هستی عاریتی نقش می بازد . هستی حقیقی نمودار میشود . میشود شهید که شاهد است , محرم است , عالم میشود به اسرار , میشود " هر که را اسرار حق آموختند ,,,, مهر کردند و دهانش دوختند "
بنده خوش خوش میسوزد تا از او چیزی نماند. همه او باشد و بماند.
این عرایض چند آدرس از راه سلوک است. نه برای مبتدی , که مبتدی را با شیرینی جایزه به خواندن و نوشتن تشویق می کنند .
نه این که در راه شیرینی نیست , اما حرکت برای شیرینی نیست.
مبتدی را به بهانه خواندن و نوشتن, معانی می آموزند . چون معنی شناخت , سر از پا نشناسد و در پی معنی رود ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر