بيائيد فرض كنيم در حال طراحي انسان ، اين موجود راست قامت هستيم .
از جمله موارد طراحي طول عمر اين موجود ميباشد . براي عمرهاي كوتاه ، اين موجود نميتواند تجربه زيادي داشته باشد . چند پارامتر را بايد با هم به تعادل درآورد.
طي دوران طولاني آموزش توانمنديهاي بشر را براي كار اصلي كه بايد انجام دهد بالا ميبرد.( از منظر طبيعي - نه از منظر مصنوعي كه گاهي خلاف طبيعت انساني نيز ممكن است پيش بيايد )
اما اين افزايش سالهاي آموزش نيز حدي ميتواند داشته باشد. بيش از يك ميزان آموزش توسط والدين شخص توانايي آموزش از تجربه و اجتماع را بدست خواهد آورد. بنابراين نه صد در صد ، بلكه به ميزان زيادي براي تجربه از والدين بي نياز ميگردد.
بشر نيازمند سالهايي براي تجربه در جامعه و شناختن خود است . اثبات خود - شناهت خود - يافتن وظيفه منحصر به فرد شخصي
از مراحل رشد معنوي فرد است . ( بعضي در همان مرحله آغاز باقي مي مانند و خيلي ها در راه متوقف ميشوند . اما هستند كساني كه به آخر ميرسند)
اگر طول دوره عمر براي بشر در اين مرحله زياد شود ، علاقه بشر به ماندن و توجه به آنچه ماندني است بيشتر ميشود. فرض كنيد بشر 400 ساله داشته باشيم كه داراي توان مشابه يك فرد مثلا 40 ساله است ( البته با همان 18 سال فعلي براي رشد اوليه ) اين شخص 400 ساله بعد از 40 سالگي ( اگر قبل از آن حس و حال همان فرد 40 ساله امروزي را داشته باشد ) يك حالت سكون شخصيتي را تجربه خواهد كرد. اين فرد نگران افت بدن و نزديكي مرگ نخواهد بود. اين شخص برنامه ريزي بلند مدت براي زندگي خواهد كرد و احتمالا به جاي جمع آوري اموال براي پيري ،دنبال انواع تفريحات زود گذر خواهد رفت . در آن غرق شده و از پرداختن به ادامه سفر زندگي با اين شكل امروزي باز خواهد ماند.
قوانين زندگي اجتماعي ايشان تغيير خواهد يافت . زاد آوري كاهش يافته ( بر عكس اين كه سالهاي زاد آوري به نظر اضافه خواهد شد، اما حال نگهداري از فرزند كمتر ميشود) و توجهي كه به عالم بعد از مرگ ميشود كاهش خوهد يافت .
حال يك حداكثر عمري را براي رسم منحني در نظر ميگيريم . عمر كوتاه تر باعث ميشود بشر زودتر به عالم بعد از مرگ بپردازد و بر عكس . از سوي ديگر توجه به دنيا و مدنيت ، باعث يك رشد مدنيت در جامعه ميشود و اين رشد درك اجتماعي باعث افزايش توانمندي ذهني و روحي بشر براي پرداختن به عالم بعد از مرگ ميگردد.
رشد عمر و رشد توجه به دنيا و مدنيت و سپس رشد ذهني و روحي بشر از يك سو - در كنار نياز به توجه به عالم بعدي يك نقطه بهينه در هر زمان را براي طول عمر بشر بدست مي دهد .
يعني با كاهش رشد بشريت در علوم و مدنيت ،عمر طبيعي بشر بايد بالاتر باشد و بر عكس با افزايش رشد مدنيت و رشد روحي و معنوي بشر ،ميزان عمر حداكثري بشر بايد كاهش يابد تا توان نهايي انسانهاي گذشته و آينده در يك سطح بهينه بتوانند به دانستن آنچه دانستني و نهايي است ، دست يابند . ( حالا آن غايت انساني با بيان هر يك از انديشمندان بشري هر چيزي كه باشد )
مشاهده نيز ميشود كه افرادي كه در گذشته هاي نه چندان دور زندگي طبيعي كرده و به مرگ طبيعي ( پيري )از دنيا ميرفتند ، عمر بيشتري از افراد مشابه امروزي خود داشته اند.
بنابراين عمر طبيعي براي هر دو گروه جمعيتي فرصت دست يابي يكساني را براي رسيدن به غايت وجودي شخصي ايشان فراهم آورده است .
همان گونه كه عمر كوتاه براي بشريت ، مانع رشد معنوي و رسيدن به غايت وجودي انسان ميشود ، همانطور عمر طولاني ( بيش از حد طبيعي )نيز مانع از رسيدن به هدف وجودي انسان ميگردد.
از اينجا ميتوان اين نتايج را گرفت .
اول وجود " مديريت " و قرار دادن عمر بهينه براي همه انواع بشر در همه ازمنه و امكنه با توجه به توان رشد روحي و معنوي شخص .
دوم عدم امكان منطقي براي رسيدن بشر به عمر طولاني . در واقع اگر بشر بتواند به عمر طولاني ( مصنوعي ) دست يابد از هدف وجودي خود دور شده و آن مديريت مرحله قبل مانع دستيابي به اين امر خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر