عاشق ، معشوق را از خود داند . پس آنچه که به معشوق کند جزو اوست ، حتی اگر آسیب باشد . گویند حد نهایی آن گذشتن از حیات در راه معشوق است . یکی گوید حد بالاتر ماندن برای معشوق است که از رفتن بالاتر است .
اما معشوق ، همه عاشق را برای خود خواهد . گاه باشد که بر عاشق خود عاشق باشد ، گاه همه او برای خود خواهد .
این صفات عاشقی و معشوقی در هر دو فاعل گاه تعویض میگردد . و این رفت و برگشت حالات ادامه دارد تا فرقی در میان نماند .
یعنی عاشق بر معشوق خود هم عاشق است و هم معشوق معشوق خود است . و بر عکس
این زمان عاشقی و معشوقی از میان برخواسته و آنچه مانده همه عشق است بی تکلف .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر