چه میشود که دیگران غریبه میشوند و آنها در تقابل با من امکان وجود پیدا میکنند ؟
اگر دست یا پای ما به چیزی بخورد و باعث افتادن چیزی روی ما شود , هیچوقت از دست و پای خود ناراحت نمی شویم و رفتار ترد یا دفاعی به دست و پا نمیگیریم .
در حالی که با دیگران اینطور نیستیم .
در مقابل اتفاقاتی که من را مقصر بدانیم , درس میگیریم , عبرت می اندوزیم و رفتارمان را اصلاح میکنیم . در حالی که در حالاتی که دیگران مقصر باشند , این آنها هستند که باید رفتارشان را تغییر دهند تا " من " راحت زندگی کنم .
و تغییر دیگران هیچگاه " من " را راحت و در آسایش قرار نخواهد داد .
فرزندان حد وسط را دارند . هم از ما هستند و هم خارج از ما . از دید آنها ما دیگران هستیم . آنها میخواهند خود را بیابند و بشناسند . اما آنها همیشه بخشی از ما هستند .
لذا برای والدین , فرزندان مثل دست و پا جزیی از من هستند .
دو نتیجه از این امر میتوان گرفت . یکی فردی است . اگر همه دیگران را جزیی از خود بدانیم , از دیگران ناراحت نمیشویم .به دیگران کمک بلاعوض میکنیم و علاوه بر آسایش روانی شخصی , جامعه نیز از این گونه رفتار قوام یافته و آسایش اجتماعی نیز فراهم میگردد .
از دید کلان برای مدیریت اجتماعی فراهم کردن این مقوله برای جامعه نیاز به آموزش دارد .
علاوه بر اینها مردم جهان نیز باید خود را در تقابل با هم نبینند , بلکه همه ملل جهان خود را یکی بدانند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر